معرفی فیلم شبی که ماه کامل شد
کارگردان :نرگس آبیار
نویسنده :نرگس آبیار
بازیگران :الناز شاکردوست, هوتن شکیبا, فرشته صدرعرفایی
خلاصه داستان :روایت دختر جوانی از مناطق جنوب شهر تهران است که درگیر عشق جوانی شهرستانی میشود و این در حالیست که دختر به دلایلی مجبور به مهاجرت از ایران است. در این مسیر، برادرش با او همراه میشود اما در میانه راه، اتفاقاتی برای آنها رقم میخورد…
نقد شبی که ماه کامل شد
ن روزها فاکتور اصلی فیلمسازی در ایران، خیلی مرتبط به مسائل پایهای و اساسی این رشته نمیشوند و حواشی و بازیگران فرشهای قرمز زمان اکران پررنگتر از مسائل اصلی هستند.
اینکه چند بازیگر محبوب و مشهور میان مردم (بیآنکه کیفیت بازیگری آنها چندان مد نظر باشد) دور هم جمع شوند و موضوعی به ظاهر جنجالی انتخاب شود و تمرکز روی صحنهآرایی و حرکت دوربین و نورپردازی صحنه باشد، مهمترین دغدغه کارگردانان شده است. و در این میان، فیلمنامه که اساسیترین نقش را در فیلمسازی دارد و وجود یک فیلمنامه خوب و اصولی است که میتواند برگبرنده یک فیلم باشد، به کلی به دست فراموشی سپرده میشود و فیلمسازان با معمولیترین و حتی پراشکالترین متنهای ممکن، سر صحنه حاضر میشوند تا هیجانشان را برای به تصویر کشیدن گریم و لهجهی خاص بازیگران، و یا رفتن به لوکیشنهای سخت و طاقتفرسا خالی نمایند و بعد از اتمام ساخت فیلم، از پروسه به شدت سخت ساخت فیلمشان سخن بگویند و این مساله را ممتاز بدانند و همین تفکر را به مخاطبان نیز قالب کنند.
اما موضوع قابلتوجه در این میان، این است که وقتی فیلمنامه درستی در دست نباشد، تمام مباحث فنی علیالرغم زحمتی که برای پیادهسازی آنها کشیده میشود، عبث و بیهوده به نظر خواهند رسید و بی ارزش خواهند بود. و اینکه پروسه ساخت فیلم، در زمان نمایش آن کوچکترین ارزشی نخواهد داشت، زیرا اصلا مهم نیست که فیلم در چه شرایطی ساخته شده، مهم این است که فیلم چه میخواهد بگوید و چگونه میخواهد بگوید، مهم این است که فیلم در بیان موضوع و مضمونش جهان خود را چگونه میسازد و منطق دراماتیک اثر تا چه حد قابل قبول است، مهم این است که فیلمساز چگونه میتواند یک موضوع خاص را (چه واقعی چه غیر واقعی) دراماتیزه کند و در قالب زبان تصویر آن را به مخاطب عرضه نماید.
«شبی که ماه کامل شد» یکی از نمونهای ترین فیلمهای سالهای اخیر سینمای ایران است که دقیقا از اصل موضوع سینما فاصله گرفته و در پرداخت به حواشی برای مقبول نشان دادن خود کاملا سرآمد است (پروسه ساخت فیلم آنچنان خبر ساز شد که خود فیلم و موضوعش چندان مهم به نظر نمیرسیدند، اینکه یک کارگردان زن فیلمی تا این حد خشن و به ظاهر مردانه ساخته بمب خبری رسانهها بود، جوایزی که مشخصا جهتدار به فیلم داده شد و گریم سنگین بازیگران و لهجههایشان به شدت مورد توجه بودند) اما قطعا در فاصله دور و درازی از سینما قرار گرفته است. فیلمنامه اثر که به وضوح دچار مشکلات فراوانی است طبیعتا اجازه نمیدهد تا فیلم بتواند آنطور که لازم است موضوع، دغدغه و مضمونش را درست بیان کند.
در نگارش فیلمنامه «شبی که ماه کامل شد»، فیلنامهنویسان، تکیه زیادی بر واقعی بودن داستان فیلم و دانش پیشین مخاطبان نسبت به این داستان داشتهاند، اما به یک نکته مهم توجه نکردهاند که نه اینکه داستان فیلمی بر اساس واقعیت است موضوع مهمی است و نه اینکه مخاطب درباره داستان فیلم از قبل چه میداند کارکردی در فیلم دارد. بلکه مهمترین موضوع در نگارش چنین فیلمنامههایی جهانی است که خود فیلم موفق میشود آن را بسازد. همانطور که در تاریخ سینما بسیاری از فیلمها براساس واقعیت ساخته شده، اما دروغ بودهاند و بسیاری این نکته را یادآور نشده بودند که بر اساس واقعیت هستند، اما به خوبی واقعیت را به تصویر کشیده بودند. در ابتدای فیلم نوشته میشود که این فیلم بر اساس واقعیت است، همین، اما اینکه فیلم کدام بخش از واقعیت را میخواهد به نمایش بگذارد نیز نکته قابل توجهی است(واقعیتهای فیلم در حد اخبار تلویزیون و روزنامه در زمان همان اتفاقات است) که البته به آن توجهی نشده.
«شبی که ماه کامل شد» از همان ابتدا تلاش میکند تا دو موقعیت دور از هم را به تصویر بکشید و در جایی بتواند این دو را به هم ارتباط دهد، موقعیت اول داستان عاشقانهای بین یک پسر بلوچ (عبدالحمید ریگی) و یک دختر تهرانی (فائزه منصوری) است و موقعیت دوم رفتن این دو به پاکستان، وارد شدن عبدالحمید به گروه عبدالمالک ریگی و در نهایت تصمیم او برای کشتن همسر/معشوقه خود است.
در واقع فیلمساز تمام این فیلم را ساخته تا آن صحنه پایانی را رقم بزند (قصد فیلمساز بر این بوده تا تحول عبدالحمید را نشان دهد، اما حتی به این موضوع نزدیک هم نشده است). نیمه ابتدایی فیلم کاملا مربوط به داستان عاشقانه این دو است، عشقی که به ازدواج منجر میشود و در میان این داستان عاشقانه بناست تا کژرویهای خانواده عبدالحمید به تصویر کشیده شود و فیلم این دو را مجبور به مهاجرت به پاکستان کند.
موقعیت ابتدایی فیلم (با توجه به طولانی بودن) اگر به درستی طراحی میشد و از اجزایش به درستی استفاده میکرد و روابط و شخصیتها را به خوبی برای بیننده معرفی میکرد، قطعا کمک شایانی به پرداخت درست موقعیت دوم میکرد، اما ناقص بودن موقعیت اول (این رقیقالقلب بودن عبدالحمید، اینکه چگونه راضی میشود از خانواده جدا باشد، اینکه چگونه میتواند تاب بیاورد که خائن خوانده شود(با توجه به اینکه بعدها او به شدت غرق در ایدئولوژیهای برادرش میشود)، اینکه چرا فائزه با شنیدن صحبت مادرشوهرش و یا دیدن موضوع مراجعه پلیس هیچ تلاشی برای فهمیدن موضوع نمیکند) اجازه نمیدهد تا موقعیت به خودی خود ناقص دوم شکل درستی بگیرد (موقعیت دوم فیلم کاملا بر پایه ایدئولوژیها و فعالیتهای گروه ریگی بنا شده، بی آنکه بیننده کوچکترین کیفیتی از اینها را ببیند و فیلم کاملا بر دانش فرامتنی مخاطبش تکیه دارد و هیچ تلاشی نمیکند تا برای خود فضا بسازد) و در نتیجه نه داستان عاشقانه فیلم و نه خشونت ثانویه آن منطق درستی به خود میگیرند و طبیعی است که اثر با شکست در بیان حرفش مواجه شود.
فیلم در ایجاد یک منطق دراماتیک برای خود به شدت لنگ میزند و در چند فصل از اثر این بی منطقی کاملا به چشم میآید و حتی به وضوح میتوان دید که منطق کودکانه آن، خندهدار به نظر میرسد.
نخست سفر عبدالحمید و فائزه به پاکستان( با توجه به وابستگی شدید فائزه و مادرش به یکدیگر و نبودن جسارت در فائزه که به طور ناگهانی این جسارت در او به وجود میآید (البته در این موقعیت از فیلم) و دانش او مبنی بر خطرناک بودن خانواده عبدالحمید و که در حالتی طبیعی باید دوری گزیدن از آنها را طلب کند، کمی غیرمنطقی به نظر میرسد)
دوم حضور آنها در پاکستان (موقعیت ثانویه فیلم بر این بنا شده تا بیننده متوجه بشود چرا عبدالحیمد تا این حد تغییر کرده، چرا او تبدیل به نفر دوم گروه برادرش میشود و چرا او راضی میشود همسر/معشوقهاش را بکشد. اما ما را لحظهای با او همراه نمیکند، تنها در لحظاتی که او در خانه است، دوربین تماموقت با اوست و حتی در زمانهایی به اشتباه او را همراهی میکند (مثل صحنه آخر فیلم) و با توجه به اینکه هیچگاه در شرایط حساس با او همراه نبوده، این همراهیها به شدت در ذوق خواهند زد. فیلم کوچکترین کیفیتی از رفتوآمدهای عبدالحمید، اینکه او چگونه تا این حد تحتتاثیر ایدئولوژیهای برادرش قرارگرفته و اینکه او چرا نمیتواند کاری برای هسمرش انجام دهد را به ما نشان نمیدهد و تنها بیننده باید با تخیلات و حدسها برای خود داستان را بسازد.)
منطق کودکانه فیلم در برخورد شخصیتها با معضل باعث میشود تا در ازای ارتباط برقرار کردن با فیلم، بیننده از آن فاصله بگیرد (طبق گفته شخصیتها تمام شهر در دست ریگی است، و این موضوع را مادر او بهتر از هرکس دیگری میداند، اما برای فراری دادن فائزه شلوغترین جای شهر را انتخاب میکند و حتی به جای آنکه برای فرار بسیار سریع عمل کنند، فائزه و فرزندش را تنها میگذارد و به خرید میرود تا این موضوع دستمایهای برای دستگیری فائزه توسط گروه ریگی باشد)
فائزه در خانه زندانی میشود و بچهاش را از او میگیرند، او در اوج بحران است، او میداند که در خانه یک تروریست زندگی میکند، همسرش او را تنها گذاشته و نمیتواند فرزندش را ببیند و یا با مادر و برادرش صحبت کند اما در صحنهای که عبدالحمید برای صحبت کردن با او به داخل اتاق میرود به جای آنکه ضجه بزند، عصبانی باشد و درخواست کند که فرزندش را ببیند و از این گندابی که در آن قرار گرفته رهایی یابد، شروع به دادن بیانیههای انسانی درباره قوم بلوچ میکند، چیزی که در دورترین موضع از شخصیت منفعل و به ظاهر ساده او قرار گرفته است (فائزه در اوج بحران میگوید بلوچ مهربان است، بلوچ برای من گوسفند گشته، بلوچ از من پذیرایی کرده. به نظر نمیرسد برای دختر جوانی که در کشوری غریب گیر افتاده و دز خانه یک تروریست زندانی شده ، قوم بلوچ مهم باشد، آن هم در بحرانیترین شرایطی که یک انسان میتواند به خود ببیند، اما فیلمساز ارزشی قطعا به این فکر کرده تا دل قوم بلوچ را به دست بیاورد، بیآنکه بداند با این کار نه فیلمش فیلم میشود و نه حرفش حرف)
فائزه به عنوان شخصیت محوری فیلم چندین و چند بار رو دست میخورد و متوجه میشود که در اوضاع خوبی به سر نمیبرد و در خانه یک تروریست زندگی میکند و اتفاقا همسر/معشوقهاش نیز تبدیل به یکی از آنها شده، اما هیچ اقدامی انجام نمیدهد، در حالی که یک بار پیش از این فیلم به ما نشان داده که او توانایی تغییر ناگهانی را دارد (در مورد سفر به پاکستان) و در درون اثر به هیچوجهدلیل تا این حد منفعل بودن او، سرخوشی زیاد برادرش و اینکه چرا مادری که تا این حد به فرزندانش وابسته است، پس از اینکه مدت مدیدی از آنها خبر ندارد، هیچ اقدامی در حد خبر دادن به پلیس و یا یک ارگان ذیربط انجام نمیدهد، نشان داده نمیشود.
حضور پلیس ویژه شوخی خندهدار دیگری است که فیلم با مخاطبش میکند، پلیس ویژه که طبیعتا دارای تواناییهای بالایی است، ریگی را در تیررس دارد، دستش روی ماشه است، اما ریگی بچه به بغل دارد( منطق این بوده که نشان دهد پلیس ما کودکان را نمیکشد، در حالی که با دکوپاژ اشتباه کارگردان در چند لحظه، پلیس به راحتی میتواند ریگی را بزند، بی آنکه به کودک آسیبی برسد) و پلیس تیر را شلیک نمیکند، دلیلش چیست، این است که فیلم به پایان برسد تا در نوشته پایانی ذکر شود، ریگی در هواپیما دستگیر شده است (عدم ساخت فضای مختص به خود فیلم).
فائزه به خیابان میرود و در بازار پلیس را میبیند، تاکید دوربین روی حضور پلیس و نگاه نافذش باعث میشود تا بیننده با خود فکر کند حتما اتفاقی در راه است، اما بی آنکه پلیس کاری انجام دهد برادر فائزه توسط ریگی سر بریده میشود و پلیس ویژه از فیلم محو. پلیس در بیمارستان به کمک فائزه میرود، اما در خندهدارترین صحنه فیلم، وقتی مخالفت فائزه با رفتن را میبیند، محل را ترک میکند، و گویی نه ماموریتی در میان بوده و نه این پلیس ویژه هیچ ابهت و تواناییای در اجرای یک عملیات کوچک یا بزرگ را داشته است.
«شبی که ماه کامل شد» در ظاهر فیلمی است درباره تحول یک فرد عاشقپیشه و مهربان که تحتتاثیر ایدئولوژیهای گروهی خاص دست به یک جنایت میزند، اما تحول او حتی لحظهای دیده نمیشود، حتی تردید او قابلقبول نیست، زیرا هیچگاه فیلم به او نزدیک نمیشود تا تکلیف را مشخص کند. فیلمی که جهان خود را نسازد، محکوم به شکست است، برای مخاطبانی که نمیدانند ریگی که بوده، چه کرده و چه تفکراتی داشته، سیستان چه موقعیتی دارد، پاکستان چه موقعیتی دارد و موضع گروه ریگی در برابر مردم چیست، فیلم هیچ حرفی ندارد، و شاید برای کسانی که اینها را بدانند، مرور خواندهها و شنیدهها باشد، بیآنکه همان خبرهای روزنامهها و رسانهها را (که داستان فیلم از روی آنها نوشته شده) ذرهای دراماتیزه کند و سینما را در آن به جریان بیندازد و طبیعی است که میدانیم سینما نه حرکت دوربین و نه گریم بازیگران نه صحنههای عجیب و غریب به تنهایی است، سینما مجموعهای از همه عوامل کنار هم به یک اندازه است که باید منطقی درست و قابلقبول داشته باشند. چیزی که فیلم نرگس آبیار ندارد.