معرفی و نقد فیلم فصل سوم Stranger Things (چیزهای عجیب)

Stranger Things

معرفی فیلم فصل سوم Stranger Things (چیزهای عجیب)

۲۰۱۹ | درام, فانتزی, ترسناک | ۵۱ دقیقه | درجه نمایشی TV-14

 

کارگردان :Matt Duffer, Ross Duffer

بازیگران :Millie Bobby Brown, Finn Wolfhard, Winona Ryder

خلاصه داستان :داستان فصل سوم در تابستان سال ۱۹۸۵ رخ می‌دهد. مایکل بعد از مدت‌ها به همراه ایلون در حال گذراندن آرامش است و پاساژی جدید در شهر هاوکینز افتتاح شده‌است و مدتی است شهر با مشکلی مواجه نشده‌است اما همراه با نزدیک شدن به تاریخ ۴ ژوئیه و فرارسیدن روز استقلال، رویدادهایی غیرقابل توضیح شروع به رخ دادن می‌کند و مایک و دوستانش مجبور می‌شوند دوباره با ترس‌های قدیمی خود مواجه شوند


نقد فیلم فصل سوم Stranger Things (چیزهای عجیب)

الن سپینوال – رولینگ استونز (نمره ۷٫۵ از ۱۰)

هیچ مجموعه‌ای در دوران طلایی تلوزیون نتوانسته به قدرت «چیزهای عجیب» (Stranger Things) به جرگه «این یک مجموعه تلوزیونی نیست؛ این یک فیلم چند ده ساعته است» وارد شود. ارجاعات نوستالژیک این سریال ترسناک الهام گرفته از دهه هشتاد و همگی از فیلم‌ها هستند (یا، برخی اوقات، از کتاب‌هایی که تبدیل به فیلم شده‌اند) که در آن دوران ساخته شده‌اند و آثاری از افرادی چون «استیون اسپیلبرگ» (Steven Spielberg)، «جان کارپنتر» (John Carpenter) و «استفن کینگ‌» (Stephen King) جزوی از آن‌ها هستند. این اثر به شکل خالصانه و بی‌رحمانه‌ای سریال شده است. و به جای آن که به هر قسمت جدید عباراتی نظیر فصل دوم و فصل سوم اطلاق شود، همگی آن‌ها مثل دنباله‌های یک فیلم نام گذاری شده‌اند: «چیزهای عجیب ۲»، «چیزهای عجیب ۳».

ولی در شرایطی که این عقیده که تلوزیون فقط «فیلم است، ولی طولانی‌تر» دامن‌گیر خیلی از آثار شده تا جایی که ساختار روایی ضعیف و سرعت روایی بدی را از آن‌ها شاهد هستیم، «چیزهای عجیب» توانسته تا یک ایده‌ال آرمانی از فیلم طولانی شده باشد. فصل‌های آن نسبتا فشرده هستند – ما دوباره به ساختار هشت قسمتی برگشته‌ایم بعد از این که فصل قبلی ساختار نه قسمتی را آزمود – پس هیچ وقت آن حس زیادی کش آمدن اثر که در آثاری از جمله «جسیکا جونز» (Jessica Jones) یا «رد خون» (Bloodline) می‌بینید را اینجا متوجه نخواهید شد. همچنین بهره‌مند از یک لیست بلند و بالا از شخصیت‌های رنگارنگ است که همه‌چیز را هم آن قدری زنده و هم پرتنوع نگه می‌دارند که شایستگی گذراندن زمان را داشته باشند. و خالقان آن، برادران «دافر»، به کنترل خوبی روی حال و هوای اثر و زمان بندی درست برای به کار بستن یک سکانس اکشن یا تعلیق‌آمیز دیگر دست یافته‌اند، بنابراین به ندرت سریال کسل‌کننده می‌شود.

این فصل سوم که مدت‌ّها در انتظار آن بودیم از بسیاری از جهات فیلمی‌ترین قالبی است که تاکنون «چیزهای عجیب» داشته است. گستره‌ی آن بسیار بیشتر است، از اتکای بیشتر روی به کار بستن جلوه‌های کامپیوتری تا تعداد بیشتر چیزهای مرتبط با دهه هشتاد در بسیاری از صحنه‌ها. (مکان‌های کلیدی: استخر شهر، بازار محلی، و، از همه مهم‌تر، فروشگاه.) نت‌فلیکس مرا از صحبت در مورد حتی چیزهای پایه‌ای و ابتدایی داستان فصل جدید منع کرده – مثل هویت شخصیت‌های منفی انسانی اصلی، که در «اولین سکانس» معرفی می‌شوند – ولی اگر هنوز هم در مقیاس عظمت اتفاقات سریالی چون «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) کم بیاورد، ولی خیلی از آن ماجرای پنج بچه که با یک هیولا در مدرسه راهنمایی روبرو می‌شوند فاصله گرفته است.

ولی چیز بامزه در مورد گفتن یک قصه جاری که به صورت دوره‌ای پایش به تلوزیون باز می‌شود این است که، چه شما سعی کنید یک فیلم طولانی بسازید و چه نه، چاره‌ای جز ساختن یک مجموعه تلوزیونی ندارید. و بهترین بخش‌های فصل سوم «چیزهای عجیب» آن‌هاییست که بیشتر حال و هوای تلوزیونی دارند – و نه حتی ایده بزرگ، و به شکل عجیبی سریالی شده آن. بیشتر، لذت‌بخش‌ترین لحظات مجموعه در این فصل از جایی ناشی می‌شود که ما با یک سیت کام خودمانی طرف هستیم که گاها هیولا به آن حمله می‌کند.

همیشه مقداری سرخوشی در دیدن چهار پسر بی‌عرضه (مایک با بازی «فین ولفهارد»، «داستین» با بازی «گتن ماتاراتزو»، «لوکاس» با بازی «کلب مک لفلین»، و «ویل» با بازی «نوا شنپ») که با هیولاها با کمک یک دختر عاشق تکنولوژی و کلوچه به نا «ایلون» (میلی بابی برون) می‌جنگند وجود دارد. ولی با تغییر زمان از پاییز به تابستان، دافرها و همکارانشان کلا مجموعه را کمی بانشاط‌تر کرده‌اند. بیشتر سکانس‌های اکشن در روز جریان دارند،، و شخصیت‌ها زمان بیشتری را به شوخی با هم و حتی خطاب کردن یکدیگر با القاب رکیک اختصاص می‌دهند.

استایل کمدی نقش اصلی «دیوید هاربور» (David Harbour) در بهترین سطح نمایشی خود در قسمت‌های ابتدایی این فصل قرار دارد، به این شکل که «کلانتر هاپر» احساسات خود را در مورد عشق‌بازی دخترخوانده خود «ایلون» با «مایک» در اتاق خوابش کنترل کند. سریال همیشه از هیکل درشت هاپر برداشت بامزه‌ای داشته، ولی این اپیزودهای جدید آن خنگ بازی‌های اساسی او را به مرحله جدیدی می‌رساند… خب، نسبت به ایلون. چهره هاربور درایی از سیبیل‌هاییست که در هم کشیده شده‌اند و ابروانی که در هم رفته‌اند.

دیدن این که او بر سر این مسائل آشنای پدری شوریده‌خاطر می‌شود یک لذت است، و همچنین برای هاپز و مادر ویل یعنی «جویس» («وینونا رایدر») که آن تنش‌های میان خود را به چیزی مثل بگو مگوهای تقریبا همیشگی و سرگرم‌کننده می‌کشانند. (رایدر به همه یادآوری می‌کند که چقدر بامزه است وقتی که حضور عجیب و غریب او می‌تواند به معنی یک بازگشت کامل باشد، درست است؟ لطفا او را در هر چیزی که جلو می‌رود قرار دهید.)

خیلی از تنش‌های میان شخصیت‌ها در این فصل ناشی از افزایش سطح هورمون‌های اکثر دختران و پسران حاضر در مجموعه است. «مایک» و «لوکاس» دائما توهین می‌کنند و بعد از «ایلون» و «مکس» (سیدی سینک) عذرخواهی می‌کنند، در حالی که «ویل» بدبخت می‌خواهد همه دست از معاشقه بردارند و دوباره «سیاه‌چاله‌ها و اژدهایان» (Dungeons & Dragons) بازی کنند.

«داستین» در حالی به تازگی از یک کمپ علمی برگشته که با دختر جدید و زیبایی که در یوتا زندگی می‌کند آشنا شده، که همین مسئله منجر به آشنایی او با دوست جدیدی به نام «استیو» («جو کری») می‌شود، کسی که بدبختی‌اش منجر به ایجاد یک دگرغم‌شادی نامتنهای نسبت به همکارش در مغازه بستنی فروشی یعنی «رابین» (مایا هاوک، دختر «اوما تورمن» (Uma Thurman) و «ایتن هاوک» (Ethan Hawke)) می‌شود. «نانسی» خواهر «مایک» (ناتالیا دایر) و «جاناتان» برادر ویل (چارلی هیتن) هم به خاطر دوره کارآموزی نانسی در رابطه عاطفی خود با مشکلاتی مواجه می‌شوند. حتی مادر مایک و نانسی یعنی «کارن» (کارا بونو) هم نسبت به فرد مورد علاقه‌اش یعنی برادر بزرگ مکس یعنی «بیلی» (داکر مونتگومری) چیزهای جدیدی می‌بیند و علاقه میان آن‌ها وارد فاز جدیدی می‌شود.

تمامی این‌ها از مقار زمانی که قبلا ما با این شخصیت‌ها همراه بوده‌ایم، و آن رابطه‌ای که میان آن‌‌ها و بازیگرانشان طی چند سال به وجود آمده نهایت استفاده را می‌برند. چه کسی فکرش را می‌کرد، که برای مثال، «داستین» و «استیو» تبدیل به دوست داشتنی‌ترین و سرگرم‌ کننده‌ترین زوج سریال شوند؟ (و به آن‌ها به ترتیب «رابین» – هاوک بدون زحمت هر سکانسی که در آن حضور دارد را قبضه می‌کند – و خواهر کوچک گستاخ «لوکاس» یعنی «اریکا»، با بازی «پریا فرگوسن»، که در داخل یک نمایش یک نمایش دیگر را به زیبایی به اجرا می‌گذارد را هم اضافه کنید.) سادگی ایلون، که در یک آزمایشگاه علمی دولتی بزرگ شده بود، از قدیم بوی یک جور تضاد فرهنگی در آینده را می‌داد، ولی تلاش مایک برای درک کردن زنان نهایتا آن‌ها را از لحاظ احساسی هم‌سطح قرار می‌دهد، تا اثر کمدی قدرتمندی ایجاد کند.

داستان نهایتا خودشرا نشان می‌دهد ، شامل یک سری کابوس به جا مانده از Upside Down و یک گروه خرابکار که به دنبال سواستفاده از این شکاف میان دنیای ما و دنیای بعدی است. ولی تمام صحبت در مورد Demogorgonها (هیولایی در بازی سیاه‌چاله‌ها و اژدهایان) و Mind Flayerها (باز هم از سیاه‌چاله‌ها و اژدهایان) تقریبا این حس را می‌ٔدهند که در کنار این وقایع هستند – یک اسباب اساسی برای تقسیم گروه بزرگ بازیگران به گروه‌های کوچک‌تر، و ایجاد یک قاب روایی برای آویختن ارجاعات مربوط به فرهنگ عام که سریال از آن غنی است. مورد دوم در این فصل از همیشه بی‌پرده‌تر اجرا شده است، مثلا یک عروسک شبیه به ترمیناتور که یک شخصیت مستقیما به آن «آرنولد شوارتزنگر» (Arnold Schwarzenegger) می‌گوید، سکانسی که آدم بد قصه یک دیالوگ از «جان سخت» را تکرار می‌کند، و یک کپی آشکار از «گریز نیمه‌شب» (Midnight Run) است که «هاپر» و «جویس» وضعیتشان از بد به بدتر تبدیل می‌شود. (تصمیم آخر مرا هم گیج و هم آزرده کرد که چقدر ساده با یک ادای دین به فیلم مورد علاقه‌ام ممکن است گول بخورم.)

همچنین یک نمایش طویل در مورد New Coke هم وجود دارد که منجر به آوازخوانی یکی از شخصیت‌ها در مدح آن به شکلی طولانی می‌شود، که این حس را منتقل می‌کند که اولین کار اورجینال نت فلیکس یک وقفه تبلیغاتی دارد.
از لحاظ شکوه، این فصل تاثیرگذارترین فصل است، حتی اگر سکانس‌های اکشن – مثل خود خطر Upside Down – یک مقدار تکراری هستند. (شما می‌توانید ساعت خود را تنظیم کنید که هر موقع یک آدم خوب در خطر مرگ است، سر و کله ایلون پیدا می‌شود). ولی رشد شخصیت‌ها – چه از لحاظ سن، یا چه مثل «هاپر» و «جویس»، از لحاظ یادگیری چگونگی کنار آمدن با شوک‌های گذشته – یعنی آن‌ها حس متفاوتی می‌دهند و غافل‌گیرکننده، حتی وقتی که داستان راه‌هایی را طی می‌کند که قبلا بارها آن‌ها را دیده‌ایم.

قسمت آخر هم طوری سریال را منفجر می‌کند که فصل چهارم غیر قابل اجتناب آن حس یک جدایی بزرگ را می‌دهد، یا اینکه می‌تواند ناتمام باشد در یکی دو اپیزود اگر دافرها ترجیح بدهند به فرمولی بچسبند که جواب می‌دهد. با دنباله‌ها، مخاطب اغلب خوشحال است تا همان چیز قدیمی را بیشتر ببیند، و این همان قدری که برای قسمت جدید یک فرنچایز بلاک باستر سینمایی صحیح است در مورد فصل جدید یک سریال موفق تلوزیونی مثل «چیزهای عجیب» هم صدق می‌کند.