نقد و بررسی فیلم سمفونی نهم
خلاصه داستان:
این فیلم داستان ملکه الموت ( حمید فرخ نژاد ) را روایت می کند که قصد دارد به ساز و کار عشق میان انسانها نیز پی ببرد اما…
کارگردان :
محمدرضا هنرمند: متولد سال 1332 در تهران است و فارغ التحصیل رشته مهندسی الکترونیک مخابرات، اما بعدها تصمیم گرفت در عرصه سینما به فعالیت بپردازد. هنرمند در کارنامه هنری اش کمدی های پرفروشی از جمله « مومیایی 3 » ، « مرد عوضی » و « دزد عروسک ها » به چشم می خورد و سریال موفق « زیر تیغ » نیز از ساخته های او محسوب می شود.
نقد فیلم « سمفونی نهم » :
محمدرضا هنرمند به مدت 17 سال از سینما دور بوده و آخرین ساخته سینمایی اش « عزیزم من کوک نیستم » محسوب می شود که در سال 1380 به اکران درآمد. اما بازگشت هنرمند به عرصه فیلمسازی با ایده هایی مغشوش که نسبت شان با یکدیگر قابل درک نیست شکل گرفته است. قصه اثر جدید او در مرز میان عشق و مرگ روایت می شود. مرگی که انسان همواره از آن وحشت دارد و عشقی که می تواند زندگی هر انسانی را معنا ببخشد یا او را به کام مرگ بکشاند. نگاه فانتزی هنرمند به این مقوله ایده جدیدی در سینما محسوب نمی شود. همراهی یک فرشته با انسان زمینی ، قدمت زیادی در تاریخ سینما دارد که در اغلب موارد هسته اصلی فیلم به درک دنیای انسانها و زیبایی های زندگی که انسان زمینی از آن غافل بوده می پردازد. اما هنرمند در « سمفونی نهم » تصمیم بزرگ تری گرفته و قصد داشته برای تعریف قدرت عشق، مروری بر تاریخ داشته باشد.
بخش زیادی از فیلم به بررسی مهمترین رویدادهای تاریخ ایران می گذرد که در میان شان یک مورد هیتلر نیز به چشم می خورد! هنرمند در « سمفونی نهم » ملک الموت را در هنگام مرگ شخصیت های مشهور تاریخ به سراغشان می فرستد تا گاهی کلام معروف شان را که در کتب تاریخی ذکر شده، در بستر مرگ از زبانشان بشنویم و گاهی نیز روایتی طنز آمیز از آنچه که در لحظات آخر عمر بر آنها گذشته شاهد باشیم. همین تغییر مداوم لحن در اثر از کمدی به درام و از فانتزی به رئال، سبب شده تا « سمفونی نهم » علی رغم حرف ساده ای که قصد بیان آن را دارد، دچار پیچیدگی های بیهوده ای شود که اثر را از نفس انداخته است.
فیلم در ابتدا به سراغ کوروش بزرگ می رود و او را در آخرین لحظات پیش از مرگ به تصویر می کشد. جایی که وی افراد نزدیکش را به دور خود جمع کرده و برایشان سخنرانی می کند. سخنرانی پرشور و احساسی که حتی ملک الموت نیز تحت را نیز تحت تاثیر قرار می دهد. هنرمند در هنگام روایت مرگ کوروش کوچکترین تصمیمی برای ایجاد کمدی موقعیت نگرفته اما در سکانس بعد، ما به لحظات آخر مرگ هیتلر در پناهگاهش می رویم که کاملاً در تضاد با موقعیت قبلی است! در اینجا اثر به صورت طنازانه، آنچه که بر هیتلر و معشوقش در آخرین لحظات عمرشان گذشته را روایت می کند و در اپیزودهای بعدی نیز بار دیگر لحن فیلم دچار تغییر می شود! از این جهت است که « سمفونی نهم » علی رغم سادگی کلامش، دچار آشفتگی هایی است که مسبب آن انتخاب نادرست رویدادهای تاریخی است.
دیگر ایراد بزرگ اثر، عدم توجه کافی به قصه اصلی بوده است. اینکه ملک الموت که در حال تلاش برای فهم عشق و دنیای انسانهاست، به سراغ خاطراتش از ستاندن جان افراد مشهور برود می تواند یک کلید مهم برای رسیدن به پیام اصلی باشد. هنرمند می توانست روایت تاریخی را به کار بگیرد تا مفهوم عشق به زیبایی و با ظرافت در وجود ملک الموت شعله ور شود و او را به یک آگاهی بزرگ برساند. اما در اینجا انتخاب رویدادها از مرگ امیر کبیر گرفته تا کوروش بزرگ و خودکشی هیتلر، پیوستگی مشخصی با قصه اصلی نداشته اند و به همین جهت داستان اصلی و همسفر بودن ملک الموت و راحیل، خسته کننده و از نفس افتاده است.
هنرمند در طول قصه از مخاطب می خواهد تا ملک الموت را همراهی کرده و او را در شرایطی که قصد درک عشق را دارد باور نماید اما هیچ موقعیتی که باعث شود عشق از جانب او درک شود در فیلم به چشم نمی خورد. اگر خاطرات بی نظم و ترتیبی که در اثر وجود دارند را نادیده بگیریم، در زمان همراهی ملک الموت و راحیل، فیلم هیچ موقعیت منطقی نمی سازد که تلنگری به فرشته مرگ باشد. دلیل این امر نیز مقدمه اشتباه فیلم درباره راحیل است. پزشکی که پس از مرگ همسرش او را بلافاصله به پشت ماشین انداخته و قصد دارد به محل دفن پدر و مادرش ببرد تا آخرین وصیت او را اجرا کرده باشد! این مقدمه حتی در شرایطی که اثر را فانتزی بدانیم، باز هم فاقد منطق است و یک مقدمه اشتباه محسوب می شود که همین خشت ابتدایی نیز اثر را تا ثریا به اشتباه هدایت کرده.
در میان بازیگران فیلم، حمید فرخ نژاد وضعیت بهتری دارد. فرح نژاد در « سمفونی نهم » نقشی را ایفا کرده که در اجرای آن تبحر دارد و به نظر می رسد بهترین انتخاب برای نقش ملک الموت می باشد. مارین ون هولک که حضور کوتاهی در فیلم دارد نیز نقش آفرینی قابل توجهی از خود به نمایش گذاشته است. شاید هدر رفته ترین بازیگر فیلم را باید محمدرضا فروتن بدانیم که در نقش سرهنگ، شخصیتی مجهول را ایفا می کند که فیلم نه به عشق دیرینش می پردازد و نه آنچه که میان او و راحیل گذشته. ساره بیات نیز در نقش راحیل، تفاوتی با نقش آفرینی های سالهای گذشته اش ندارد.
« سمفونی نهم » می توانست مسیری ساده تر را برای روایت قصه « مرگ و عشق » پیش بگیرد اما تصمیم فیلمساز بر مرور تاریخ ایران و جهان برای رسیدن به هدفش بوده است. زمانی که در یک اثر سینمایی، قصه به تاریخ یک کشور گریز می زند، می بایست فصل مشترکی میان شان برقرار نماید که این امر مستلزم مطالعه و تسلط بر تاریخ و بکارگری وجه اشتراک آنها در کنار یکدیگر است. اتفاقی که به نظر نمی رسد محمدرضا هنرمند حداقل در « سمفونی نهم » توانسته باشد از پس آن برآید. اینکه بتوانیم بین رابعه بلخی و هیتلر و بردیا فصل مشترکی درباره عشق بیابیم، اقدامی بوده که هنرمند قصد به تصویر کشیدن آن را در « سمفونی نهم » داشته اما اثر را به یک آشفتگی محض سوق داده است.
« سمفونی نهم » البته از منظر رجوع به تاریخ اثر محترمی محسوب می شود. در سینمای آفت زده امروز ایران که ابتذال مقبولیت شدیدی نزد مخاطبین یافته، تماشای اثری که به تاریخ ایران زمین حتی به اختصار پردازد و برگی هرچند ناچیز، از گذشته پر ماجرای این سرزمین روایت کند، یک غنیمت محسوب می شود. اینکه در سینمای امروز بتوانیم ردپایی از رابعه بلخی و عشق آتشین او به بکتاش بیابیم و یا به سراغ خلوت هیتلر در آخرین لحظات زندگی اش برویم و آن را با طنازی روایت کنیم، اتفاقی نیست که هر فیلمسازی جسارت انجام آن را داشته باشد. شاید بهتر می بود که هنرمند یک مسیر واحد را پیش می گرفت و حتی لحن کمیکی که در خلوت هیتلر به کار گرفته را به عنوان لحن اصلی فیلم پیش می گرفت؛ لحنی که با بررسی مسیر فیلمسازی هنرمند می توان گفت که در بکارگیری آن تسلط دارد و یکی از بهترین کارگردانان سینمای ایران در این زمینه محسوب می شود.