نقد فیلم حیوان

نقد فیلم حیوان

نقد فیلم حیوان, AniMal, رنجِ بي‌زبان

مسعود ریاحی : فيلم كوتاه «حيوان» ساخته برادران ارك، روايتِ يك گريزِ تراژيك است. مردي مي‌خواهد از مرزي بگريزد و وقتي خود را ناكام مي‌بيند، تصميم مي‌گيرد خود را از شمايلِ انساني تهي كند و با ظاهر و پوششي حيواني، مرز را بشكند؛ اما بعد از شكست مرز و در لحظه رهايي، توسط يك «انسان» شكار مي‌شود؛ زيرا كه ديگر از جهان و شمايلِ انساني گريخته است و در هياتي حيواني، استحاله شده است. در روايت فيلم، تلاش شده است تا اين موقعيت در يك بي‌زماني و بي‌مكاني رخ دهد تا نتوان آن را صرفا به گريز از مرزِ كشوري خاص و احساس رهايي در كشوري ديگر، تقليلش داد. گويي «مرز» معنايي بسيار وسيع‌تر از مرز جغرافيايي پيداكرده است و مخاطب را دعوت مي‌كند تا آن را در بستري نمادين مشاهده و فهم كند. موقعيتِ به تصوير كشيده شده، بي‌شباهت با موقعيت‌هاي كافكايي نيست. موقعيت‌هايي كه انسان را گرفتار و محكوم و در رنج نشان مي‌دهد كه گريزي از آنها نيست. موقعيت‌هاي كافكايي، صرفا موقعيت‌هاي داستاني او نيستند بلكه خوانشِ او از جهاني است كه آدمي در آن زيست مي‌كند. كافكا موقعيتِ كلي انساني را چنين توضيح مي‌دهد.

اينجا نيز شخصيت در موقعيتي رنج‌آور گير افتاده است. موقعيتي كه براي گريز از آن، حتي خطر كشته شدن را به جان مي‌خرد و وقتي خود را ناكام مي‌بيند، تصميم مي‌گيرد در هياتي حيواني، رهايي را جست‌وجو كند. در نشان دادن وضعيتِ رنج‌آور او نه از ديالوگي استفاده مي‌شود و نه گذشته‌اي روايت مي‌شود؛ بلكه فقط وجودش به نمايش گذاشته مي‌شود. گويي در اينجا ما با يك رنج بي‌زبان سروكار داريم. شخصيت صرفا با نمايش خودش رنج تراژيكش را بيان مي‌كند و همه نمايش در خدمت اين بودن «بي‌زبان» است، اين زبان‌بستگي كه در قهرمان تراژيك آن را به‌خوبي مي‌بينيم. شخصيت، براي گريز از موقعيتِ رنج‌آور و شكستنِ مرزهاي رنج، تصميم مي‌گيرد تا با بودن در موقعيتي ديگر و زيست در آن، شانس خود را براي شكستِ مرز امتحان كند. سرانجام تصميم مي‌گيرد تا در پوست و بدنِ حيواني برود و استتار شده از مرز بگريزد. موقعيتِ انساني را رها مي‌كند و در موقعيتِ حيواني ورود مي‌كند؛ با انتخاب و آگاهي؛ اما موقعيت جديد به سرعت او را تحت سيطره گفتماني خودش درمي‌آورد و او «خود» جديد را در بستر و زيست جهان حيواني ادراك مي‌كند تا آنجا كه در رويا نيز در هياتي حيواني، كابوس مرگ مي‌بيند. در گفتمان روانكاوي فرويدي، رويا جلوه‌اي مبدل از ميلِ سركوب شده است، شايد بتوان چنين كابوسي را، ميل به رهايي و زيست در شكلِ ديگري از حيات، معنا كرد يا يك نوع آمادگي رواني براي يك دگرديسي‌.

شخصيت در موقعيت جديد خود را دوباره معنا مي‌كند و رفتارش هرچه مي‌گذرد، شمايلي حيواني‌تر پيدا مي‌كند. او موفق مي‌شود كه از مرز بگريزد؛ از مرزي كه در گفتمانِ انساني داراي معناست و حيوانات فارغ از آن هستند. هنگامي كه از مرز رد مي‌شود، انسان‌هاي نگهبانِ مرز او را حيوان مي‌بينند و سرانجام لحظه رهايي سر مي‌رسد و او شورمندانه خود را رها و فارغ از جهانِ مرزبندي‌ها مي‌بيند. حيواناتِ آن‌طرف مرز، مبهوت و حيران به او زل مي‌زنند و گويي آنان نيز فقط بي‌زباني‌شان را به نمايش مي‌گذارند. در همين لحظات، صداي شليك تفنگي به گوش مي‌رسد و سپس شخصيتِ استحاله شده در هيات حيوان را كه حتي ديگر دستانش نيز عينا شبيه به سٌم حيوان شده است، نقشِ بر زمين مي‌بينيم و بعد تصويرِ يك «انسان». او در موقعيت جديد حيواني شكار مي‌شود، زيرا كه ديگر خلق‌وخو و شمايلش در گفتمانِ انساني معنا نمي‌شود. شبيه به بسياري از تراژدي‌ها، در لحظه‌اي كه مي‌پندارد رنج به پايان رسيده است و لحظه، لحظه شورمندي و خوشحالي است، موقعيت او را مي‌بلعد و مرگ به جانش چنگ مي‌زند و از حيات ساقطش مي‌كند. نه در موقعيتِ انساني، از گفتمانِ انساني و مرزها و رنج‌ها در امان است و نه در موقعيتِ حيواني. گويي رنجِ پشتِ مرز، رنجِ گفتمانِ انساني و بودن و زيست در آن است و گريز، گريزي است از انسان و گفتمانش. گفتماني كه به مرحله‌اي رسيده است كه خود تبديل به امري تراژيك شده است. فيلم تلاش مي‌كند طعنه‌اي به تاريخِ تمدنِ انساني بزند و آن را به چالش بكشد. تاريخي كه موقعيت‌هاي گريزناپذير خلق مي‌كند. حيوان، فريادِ رنجِ بي‌زبانِ است.