این نقد بر اساس نسخه نمایش داده شده در سی و دومین جشنواره فیلم فجر نگاشته شده است.
عوامل فیلم
نویسنده و کارگردان خانه پدری : کیانوش عیاری
بازيگران : مهران رجبی، ناصر هاشمی، مهدی هاشمی، شهاب حسینی، نازنین فراهانی، مینا ساداتی، متین کتکی
خلاصه فیلم
خانه پدری داستان خانهای به نام ایران است که تضییع حقوق زنان در آن ریشه دوانده و همین موضوع این خانه را نفرین کرده است. خانهای که باید آن را ویران کرد و بنای خانهی جدید را در جای دیگری نهاد.
نقد فیلم خانه پدری
امروز یعنی روزی در آبان ماه سال 1398 دیگر فیلمی بدون رنج سنی در انتخاب افراد برای رفتن به سینما وجود ندارد. تقریبا تمام فیلمها یک دایرهی قرمز به همراه خود دارند اما فیلم خانهی پدری کیانوش عیاری در جشنواره سی و دوم هیچ دایرهی قرمزی به همراه خود نیاورده بود تا یکی از خاطرات نادر سینمایی را برای من رقم بزند. اتفاقی که همواره نام خانه پدری را برایم مقارن با بیهوش شدن خانومی میانسال در سالن سینما رقم زد. به جرات میتوان گفت که سینمای ایران تا آن سال، صحنهای خشنتر از آن به خود ندیده بود. صحنهی هولناکی که محال است دیدن آن بر روی پرده سینما، از خاطر بینندهای برود. سکانسی بینظیر که با چنان حجمی از خشونت همراه است که میتواند حس مشمئزکنندگی خاصی به تعصبات کور سنتی ناموسی ببخشد. اتفاقی که یک کارگردان با آن میتواند یک فیلم بلند سینمایی را بدون فیلمنامه جلو ببرد و از تاثیرات مثبت و منفی آن استفاده کند. کاری که به نظر میرسد جناب عیاری به طور کامل آن را انجام داده است.
خانه پدری بدون شک یکی از جنجالیترین و احتمالا تاثیرگذارترین فیلمهای سینمای ایران در دههی 90 خواهد بود اما به واقع باید گفت که این تاثیرگذاری و جنجال را نه مدیون کیفیت ساخت فیلم بلکه مدیون فضا و بستر ساخت آن است. همان اتفاقی که برای فیلم اسامه (OSAMA) صدیق برمک میاُفتد. خانه پدری و اسامه را در آن سالها با فاصلهی کمی از یکدیگر دیدم. بدون شک این دو فیلم را نمیتوان فیلمهای خوبی به عنوان سینما دانست اما حتما فیلمهای خوبی به عنوان یک فریاد اعتراض اجتماعی هستند. اما اسامه و خانهی پدری دو رویکرد متفاوت در روایتِ فرهنگِ سنتی مشمئزکنندهی کشورهایشان دارند و آن امید است. واژهای که به لطف سیاست در ایران، چند سالی است که ذبح شده اما در آن سالها، میتوانست یک ویژگی مهم برای سنجش یک فیلم محسوب شود. درست است که خانه پدری در ابتدای فیلم، حس ناامیکنندگی غیر قابل مثالی را به بیننده منتقل میکند اما رفته رفته این موضوع تیره را در طیفی خاکستری قرار میدهد. اما اسامه فیلمی است که با سکانس غسل جنابت ملا (با بازی محمد نادر خواجه) در لحظات پایانی، فیلم را به فضایی چنان تیره فرو میبرد که بعید است بینندهای بعد از دیدن آن بتواند کمر حس امیدواریش را صاف کند.
در اینکه خانهی پدری، لکنتی ملالآور در روایت دارد یا بازیهای بازیگران به شدت بلاتکلیف است که این بلاتکلیفی ناشی از عدم شخصیتپردازی کاراکتر آنهاست یا دکوپاژ بیش از اندازه نمادینی در سکانسها دارد و … اما مشکل اصلی خانهی پدری نه در این اشکالات فرمال بلکه در بلاتکلیفی کارگردان محترم با اصل موضوعی است که قصد مطرح کردن آن را دارد. این بلاتکلیفی و روشن نبودن موضوع برای ایشان تا اندازهی در این فیلم تناقضآمیز میشود که در نهایت حتی بر ضد خود نیز عمل میکند. بلاتکلیفی معنایی دربارهی حقوق زنان در فرهنگ کشوری با مختصات فرهنگی ایرانی مسلمان سنتی و بدتر از آن مواجههی این پیکر نحیف با غولی به نام فرهنگ غربی با مختصات انسانِ مدرنِ تا جای ممکن بی قید و بند.
البته ناگفته نماند که این موضوع شاید برای هیچ فردی در گسترهی سپهر فرهنگی این سرزمین، مشخص و واضح نباشد اما این موضوع نمیتواند توجیهی برای کارگردان محترم خانه پدری باشد.
کیانوش عیاری خانهای را به ما نشان میدهد که به وضوح نماد این سرزمین است نه جای دیگری از دنیا. خانهای با معماری آشنایی که آن را میشناسیم و در گذشتههای نه چندان دور، همهمان آن را تجربه کردیم. خانهای با حساسیتهای انسانهای معمولا سنتیای که در آن حضور داشتند و قواعدی که رنگ و بوی تازه را به خود نگرفته بود.
کیانوش عیاری خانهای را به ما نشان میدهد که به وضوح نماد این سرزمین است نه جای دیگری از دنیا. خانهای با معماری آشنایی که آن را میشناسیم و در گذشتههای نه چندان دور، همهمان آن را تجربه کردیم. خانهای با حساسیتهای انسانهای معمولا سنتیای که در آن حضور داشتند و قواعدی که رنگ و بوی تازه را به خود نگرفته بود. خانهای که در آن زن خانه روی حرف مرد خانه حرفی نمیزد و احتمالا مرد خانه هم عزت و احترام زن خانه را نگه میداشت. البته که در این فرهنگ مرد بد با عناوین مختلفی ( مثل لندهور) و زن بد نیز با عناوین مختلفی ( مثل سلیطه) وجود داشت اما کانتکست خوشبینانهی آن در “زن کدبانوی خوب بافکر” و “مرد لوتی بامرام عاقل” خلاصه میشد. همچنین مفاهیمی همچون غیرت و ناموس در کانتکست آن روزگار، هنوز معنا و مفهوم سرسختانهای داشت. طبیعتا در چنین کانتکستی از اساس مفهومی تحت عنوان برابری وجود نداشت. _ برابری همان چیزی است که زنان این خانه در اپیزودهای میانی فیلم خانهی پدری، با اعمالی مثل خودکشی درصدد به دست آوردن آن هستند._
اما رفته رفته فرهنگ شکلگرفتهی ایرانیان مسلمان در سالهای مورد بحث فیلم یعنی دههی اول قرن معاصر، به سمت و سویی سوق پیدا کرد که هر لحظه و هر روز به دنبال مطرح شدن مفاهیمی بود که نه تنها زندگی زنان جامعه بلکه زندگی آحاد این جامعهی فرهنگی را تحتالشعاع قرار داد. این تحتالشعاع قرار دادن اگر به معنایی که در ذهن امثال میرزا ملکم خان بود، اجرا میشد دیگر مشکلات امروزی برای ما ایجاد نمیشد. به واقع اگر ما از فرق سر تا نوک پا غربی میشدیم، حداقل میدانستیم که تکلیفمان در مواجههی با هر موضوعی چیست نه آنکه مثل مردمان این سده، ریشهای عمیق در سنت داشته و باشیم و شاخ و برگهای بلندبالا در مدرنیتهی غربی!!!
در این میان کیانوش عیاری نیز از این قاعده مستثنا نیست. او نمیداند که به چه چیز اعتراض دارد و چه چیزی را نقد میکند. به واقع قصد او از ساخت فیلمی با موضوع حقوق تاریخی زنان چیست؟ آیا اینگونه است که همواره در تاریخ این کشور، زنان این سرزمین تحت یوق اسارت مردان بودهاند و هر روز به آنان ظلمهای دهشتناکی همانند اتفاقِ خانهی پدری روا میشد یا آنکه کانتکست فرهنگی ما در طول تاریخ با این ذهنیتی که ما امروزه از حقوق زن داریم، به طور کل متفاوت بوده است؟ آیا اگر اساسا رعایت حقوق انسانها از سوی یکدیگر را یک مقوله فرهنگی بدانیم که تمام آحاد جامعه باید آن را رعایت کنند، این سوال پیش میآید که آن فرهنگ معیار باید کدام فرهنگ باشد؟! چه کسی فرهنگ معیار را تعیین میکند؟! اصلا چه کسی گفته است که فرهنگِ “برابری حقوق زن و مرد غربی” از فرهنگِ “برتری زن نسبت به مرد ژاپنی”* برتر است؟! یعنی چون امروزه مغرب زمین از قدرت بیشتر اقتصادی، نظامی و تکنولوژیک برخوردار است، باید فرهنگی که او میگوید، فرهنگ غالب باشد؟!
البته باید بگوییم تازه این مسائل که پرسشهای عمیقی است که شاید بتوان آنها را دربارهی دورههای میانی از فیلم خانه پدری یعنی دورهی دوم و سوم و چهارم مطرح کرد و با کمال احترام برای کارگردان محترم، بعید است به چنین موضوعاتی فکر شده باشد و یا حداقل نشانی از اینها در فیلم دیده نمیشود اما در باب قسمت اول فیلم، میتوان گفت که حتی فیلم به پیشفرضهای خودش نیز متعهد نیست. دقت کنید که فیلم در دورهی اول، نزدیک به 90 سال پیش روایت میشود یعنی زمانیکه افراد، احتمالا به این دلیل فرزندان دخترِ مشکوک به بیعفتی را میکشتند که از آبروی خود محافطت کنند. یعنی این دختر را میکشتند تا بروند و جار بزنند که ای مردم، من فرزندم را به این علت کشتم که لکهی ننگ بیعفتی را از دامن خود پاک کنم. همچنین از سوی دیگر نیز اگر مرد بیعفتی وجود میداشت، مجازاتهایی برایش در نظر گرفته میشد. اما هیچ عقل سلیمی نمیپذیرد که شما دخترِ احتمالا بیعفت خود (اثبات نشده) را پنهانی بکشی و خاک بکنی و تمام. خب این کار برای چه بود و چه سودی داشت؟! اگر مردم، تو را به بیعفتی دخترت میشناسند و تو به شکل پنهانی او را کشتهای و دم نمیزنی که درواقع دو سویه ضرر کردهای یعنی هم دخترت را از دست دادهای و هم هر روز مردم تو را میبینند و میگویند دخترش فلان است و بیسان است و تو مجبور هستی سکوت کنی. همچنین اگر مردم، تو را به بیعفتی دخترت نمیشناسند و تو مثلا به علت تعصبات مذهبی و اجرای حکم الهی، دخترت را کشتهای که از اساس موضوع فیلم عوض میشود و به سمت و سوی دیگر میرود. یعنی درواقع در حالت دوم، نقطهی تعلیق اصلی فیلم برای اپیزودهای بعدی به کلی زیر سوال میرود و دیگر نمیتوان بین قسمت اول فیلم با قسمتهای دیگر ارتباطی قائل شد. این خامی در ایده و طرح مضمونی داستان، در اپیزود آخر نیز به همین شکل وجود دارد. یعنی زمانه عوض شده و پدر محتشم نیز مرده است و محتشم (با بازی ناصر و مهدی هاشمی) پیر شده است و حالا در این زمان نسل بعدی میخواهد خانهپدری را از محتشم تحویل بگیرد و بکوبد و از نو بنایی بسازد اما زنِ این نسل در این روزگار نمیپذیرد که حتی خانهاش در جایی بنا شود که به علت فرهنگ اشتباه پیشینیان (با معیار امروز) نفرین شده است. میتوان در این لحظه از کارگردان محترم پرسید که خب پس این فیلم برای چه بود و چه سودی داشت؟! اگر شما نگاه سمبلیک به خانه پدری دارید که دارید، منظورتان اساسا از این اتفاقات چیست؟! یعنی شما میگویید که فرهنگ این وطن، از اساس و از ریشه، معیوب و نفرین شده است و باید از فرق سر تا نوک پا به جای دیگری کوچ کرد؟! آیا شما میخواهید بگویید که نسل امروز اینگونه میاندیشد؟! اگر جواب بله است که این بنا محکم است و ایرادی به آن نیست اما اگر جواب خیر است و شما معتقدید که این فرهنگ بالاخره با فعل و انفعالاتی قابل ترمیم است، پس چرا میخواهید خانه را بکوبید و ا نو بسازید؟! یعنی دیگر جز خاک این خانه، چه چیزی باقی خواهند ماند و دیگر یک خاک صلب به چه کاری میآید؟! اگر هم معتقید که این خانه قابل اصلاح نیست و باید آن را خراب کرد و از نو ساخت، پس چرا میخواهید نفرین درون آن را دربیاورید؟! چرا دیگر دارید همهی افراد خانه را به بیرون میفرستید و حتی این خانه را شایسته ویران کردن و از نو ساختن نمیدانید؟!
به هر روی خانه پدری همانطور که بیان شد از دغدغهی مهمی از دل جامعه برمیاید که به واقع یک مشکل به شدت عمیق و اساسی است و آن گمگشتگی فرهنگی جامعهی ماست. جامعهای که نه راه پس دارد و نه راه پیش. از سویی دیو مدرنیته با تمام تعارضاتش با ریشههای زیستیِ و فرهنگیمان، ما را به سوی خود میکشاند و از سوی دیگر سنت عقبافتاده بال پرواز ما به سوی آزادی چنان بسته است که اصلا مجال اندیشه را تنگ کرده است و ما افراد حیران این روزگاریم که حاصل کارهای هنریمان نیز یک اثر حیران همچون خانهی پدری میشود.