نقد فیلم زغال
جغرافیای روایتِ داستان زغال؛آذربایجان است.سرزمینی که ذاتِ طبیعت و مردمانش در کنارِ موسیقی سحر انگیزی که از دلِ تاریخش برآمده منحصر بفردش کرده است.
نخستین ساخته ی بلندِ اسماعیل منصف که پیش از این و در کارنامه ی سینمایی اش کارگردانیِ فیلمهای کوتاه اویان، زیر پرچم، آغلا و آرداک و همچنین حضور در جشنوارههای جهانی از قبیلِ : کلرمون فرانسه، تلوراید آمریکا، شیکاگو آمریکا، لیدز انگلیس و وینترتور سوییس را در کنارِ دریافتِ جوایزِ خارجی و داخلی برای کارگردانی فیلمهای کوتاه و تدوین فیلمهای سینمایی از جمله پریدن از ارتفاع کم، بدون مرز و مستندهایی از قبیل: من میخوام شاه بشم، برد و آهستگی دارد؛یعنی زغال یا به زبانِ ترکی آذربایجانی کومور، از آن دسته فیلم هایی است که در ذهنِ آدمی ماندگار شده و ساعاتی در پسزمینه افکارش چون یک موسیقیِ آرام نواخته می شود. این روزها که کارگردانها تزریق هیجانهای کاذب به مخاطب را چون شیوهای برای تثبیتِ خویش در روزمرگیِ تماشاگرانشان برگزیدهاند، آثاری چون «زغال» و افرادی چون اسماعیل منصف که داستانی بهظاهر تکراری را به شیوهای متفاوت روایت میکنند و احساساتِ مخاطب را گروگان نمیگیرند، بسیار جای تامل دارند.
اسماعیل منصف در زغال با جسارتی در خورِ توجه دوربین را از سوژه اش دور می کند و با استفاده از نماهای باز یا لانگ شات و پرهیز از کلوزآپ های معمولِ این روزهای سینمای به ظاهر رئالیستی، غیرت و بازیگران دیگرش را در فیلم نشان می دهد .استفاده از این نماها در کنارِ چیدنِ شخصیت ها در میان جنگل و دریای طوفانی و تعدد آن ها در جای جای فیلم نشانگر درماندگیِ غیرت در شرایطی است که محیط بر وی تحمیل کرده است و خود نقشی در وقوع آن ها نداشته است.
علی رغم همه ی این ها دوربین کارگردان در سکانسی که غیرت تصمیم به فروش گاوهایش گرفته است به دور از کلیشه های رایج در نمایی کلوزآپ بیننده را در نمایی نزدیک از پاهای گاوی که در گِل گیرکرده است درگیر میکند و به زیبایی هرچه تمام وضعیت زندگی غیرت و خانواده اش را به تصویر می کشد تا ما را بیش از پیش به به سقوطِ این خانواده نزدیک تر کند.
باطن زندگی غیرت بر خلاف ظاهر ش، بههمریخته است .او مدام میشنود اما دم بر نمی آورد. کومور سیمای مردی است که فقر حقیرش کرده ،چه آن که در جای جای فیلم از زبان خودش و دیالوگ سایر شخصیت ها نیز این امر برایمان استنباط می شود.
جغرافیای روایتِ داستان زغال؛آذربایجان است.سرزمینی که ذاتِ طبیعت و مردمانش در کنارِ موسیقی سحر انگیزی که از دلِ تاریخش برآمده منحصر بفردش کرده است.موسیقی حزن انگیز فیلم با استفاده از ساز قوپوز و کمانچه ای نواخته شده است که بخوبی عمق درد و رنج را در رگ های فیلم جاری می سازد.منصف با بهره گیری از همین طبیعت سرد و کوهستانی خانه ی غیرت را در لبه ی پرتگاهی بنا کرده است تا با استفاده از نمادها در القای وضعیتِ حاکم بر سناریو پیروزمندانه عمل کند و هر لحظه غیرت و خانواده اش را در یک درماندگی و سرنوشت از پیش تعیین شده ای که راه فراری از آن ندارند نشان بدهد چه آن که بازگشت دختر بزرگ خانواده در قامتی مردانه برای کمک به پدر در کنار نشان دادن یاشار به هنگام تولید زغال در لباس پدری موید همین امر است.